سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و آن حضرت را از فرموده رسول ( ص ) پرسیدند « پیرى را با خضاب بپوشانید و خود را همانند یهود مگردانید » گفت : ] او که درود خدا بر وى باد چنین فرمود : و شمار مرد دین اندک بود . اما اکنون که میدان اسلام فراخ گردیده و دعوت آن به همه جا رسیده ، هر کس آن کند که خواهد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :18
بازدید دیروز :44
کل بازدید :44247
تعداد کل یاداشته ها : 101
103/9/4
10:48 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
mahsa[167]
من مسوول چیزی که می گویم هستم، نه چیزی که تو می فهمی!

خبر مایه

پسر گرسنه اش است ، شتابان به طرف یخچال می رود
در یخچال را باز می کند
عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند
دست می برد بطری آب را بر می دارد
کمی آب در لیوان می ریزد...
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "
پدر این را می داند پسر کوچولواش چقدر بزرگ شده است...


  
  

یک روز عصر گرگ گنده ای توی جنگل تاریکی به انتظار دختر کوچولویی ایستاد که سبد غذا برای مادربزرگش می برد.سرانجام دختر کوچولو از راه رسید.سبد غذا را هم در دست داشت.گرگ پرسید:سبد را برای مادربزرگت می بری؟دختر کوچولو گفت:بله.گرگ پرسید:مادربزرگت کجا خانه دارد؟دختر کوچولو به او گفت و گرگ ناپدید شد.
وقتی دختر کوچولو در خانه ی مادربزرگ را باز کرد،دید یکی توی رختخواب شبکلاه و لباس خواب دارد.به بیست و پنج قدمی تخت که رسید متوجه شد مادربزرگش نیست و گرگ به جای او دراز کشیده.برای اینکه گرگ حتی با شبکلاه و لباس خواب هم نمی تواند شبیه مادربزرگ آدم شود.دختر کوچولو دست کرد توی سبد و کلتی درآورد و گرگ را در جا کشت.
این روزها نمی شود مثل قدیم ها سر دختربچه ها کلاه بگذارید!!!

نویسنده:جیمز تربر


90/10/28::: 8:49 ع
نظر()
  
  

ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی? حماقت او را دست می‌انداختند.
دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.
این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملا نصرالدین را آنطور دست می‌انداختند? ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند? سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند. ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست? اما اگر سکه طلا را بردارم? دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام.

«اگر کاری که می کنی? هوشمندانه باشد? هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند."


  
  

اگر از بچگی به جای سیگار بهمون می گفتن"مسواک"ضرر
داره،الان هیچکس دندون دردنداشت ... !!!
همه دور هم جمع میشدیم یواشکی مسواک میزدیم...


  
  

-تو "آدم" من "حوا"
سیبی در کار باشد یا نه
با تو
در آغوش تو
بهشت جاریست
بوسه هایت طعم سیب میدهند
کافیست...

  
-عاشق ترین مرد ...
آدم بود
که بهشت را به لبخند حوا فروخت!!
 
-دوباره سیب بچین حوا
من خسته ام
بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند...

  
-به کدامین گناه از بهشت آغوشت رانده شدم؟
من که حتی وسوسه ی سیب نداشتم... 
  
-"آدم" به خدا خیانت کرد!!
خدا غم آفرید... تنهایی آفرید... بغض آفرید...
اما راضی نشد...
کمی تامل کرد...
آنگاه "عشق" آفرید!
نفس راحتی کشید!!
انتقامش را گرفته بود از آدم...


-مگر لب های هوا نبود؟؟
لا مصب...
چرا سیب خوردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

-چقدر خوشحال بود شیطان
گمان میکرد فریب داده است مرا!!
نمیدانست تو پرسیده بودی:
مرا بیشتر دوست داری یا
ماندن در بهشت را؟

 
-چه فرقی میکند وسوسه سیب یا حوا...
برای کسی که آدم نیست؟؟

-از شروع نفس های حضرت آدم
تا پایان نفس های آخرین آدم
دوستت دارم...


-همیشه به من میگن
مثل بچه ی آدم رفتار کن!
من نمیدونم مثل هابیل باشم یا قابیل؟؟؟؟؟؟
 
-مناجات یک ت.ر.ک با خدا:
خدایا مارا به خاطر یک سیب از بهشت
انداختی رو زمین
به خاطر آب انگور
میندازیمون جهنم!!
با میوه ها مشکل داری؟؟؟


-شیطان هر کاری کرد
آدم سیب نخورد
رو کرد به حوا و گفت:
بخور واسه پوستت خوبه...

-و حوا به آدم گفت:
آیا دوستم داری؟؟
و آدم پاسخ داد:
مگه خبر مرگم چاره دیگه ای هم دارم؟؟؟؟؟
(و اینگونه بود که عشق آغاز شد)


90/10/9::: 10:11 ع
نظر()
  
  

*دوست دختر غضنفر 300 کیلو آرایش کرده میگه ببین من چه دافی ام ...
غضنفر میگه صورتتو بشور لااقل ببینمت !!


*می‌گویند: مثل بچه آدم رفتار کن. و من هنوز مانده ام که بین هابیل و قابیل کدام را انتخاب کنم...!

*قشنگترین صدایی که می تونین از عشقتون بشنوین وقتیه که از خواب بیدار میشه و گیج حرف میزنه !بووووس

*فرق افتادن از طبقه اول با طبقه 10 :
طبقه 10 : آ آ آ آ آ آ آ آ آ . . . . . . . . بوووووفففففف . . .
طبقه اول: بوووووفففففف . .. . . . آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ


*و خداوند زمین و آسمان را آفرید...
و ساخت بقیه ی چیزا رو به چین واگذار کرد...!!!

*به غضنفر میگن : تو منی ، من توأم حالا تو کدومی؟؟!
میگه : خدا ازت نگذره گمم کردی...! :)

*مردم دنیا زمان رو 3 حالت می بینن، اما ما ایرانیا 4 حالت..؛ زمان گذشته ، زمان حال ، زمان آینده ، زمـــان شـــاہ.....!!!!

*تازه فهمیدم بازیکن های با تجربه چرا وقتی گل میزنن میدوون فرار میکنن! ای پدر سوخته ها!!!
 
*دقت کردین:
اگه بچه ها لیوان بشکنن : ای دست و پا چلفتی ...
-اگه مامانه بشکنتش : قضا بلا بود
-اگه باباهه بشکنتش : این لیوان اینجا چیکار میکنه...!!

*وقتی خانومی بهت گفت: "چــــــــــــــــی؟"،
به این معنا نیست که گفته شما را نشنیده.
او در واقع به شما فرصت داده که گفته خود را تغییر دهید!

*کسا‌یی که معتقدن اونی که رفته خودش بر میگرده،
نود و نه‌ در صد کفتر بازن!!
مگه کفتره جلده!؟

*از نسل سوخته ی ما که گذشت, ولی نسل پدرسوخته ی بعد ما چه کار خواهد کرد..!!؟؟


  
  

مردان پیامبر شدند؛
و زنان مادر؛
قداست پیامبران را توانسته‌اند به زیر سوال ببرند؛
ولی قداست مادران را هرگز..!


  
  

مادر
تنها کسیست که میتوان "دوستت دارم"‌هایش را باور کرد
حتی اگر نگوید...


90/10/9::: 2:58 ع
نظر()
  
  

سلامتیه اون پسری که...
................................
10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...
................................
 20سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت....
... ... ... ... .................
 30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...!!!
.
باباش گفت چرا گریه میکنی..؟
.
گفت: آخه اونوقتا دستت نمیلرزید...!
دلم شکست


  
  

پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند!


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >