سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که خوش رفتاری پیشه کند، دوستانش فراوان شوند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :6
کل بازدید :43198
تعداد کل یاداشته ها : 101
103/2/23
2:1 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
mahsa[167]
من مسوول چیزی که می گویم هستم، نه چیزی که تو می فهمی!

خبر مایه

با سالیان خوابم وداع کردم به زمان بیداریم سلام
تا به تو پیوستم تو را در اغوش می گیرم تا دستهای گرمت به من معنای زندگی ببخشد
می خواهمت به قیمت عشق
به سبزی بهار
و به لطافت گلهای سرخ
امید داشتم در این سالیانه بی سالی مرا از خودت خالی نکنی که من تجربه ی بی تو بودن را نمی دانم
پیوند قلبهای خسته مان را به سال نو تبریک می گویم
ماهی های درون تنگ بلورین شاهدان ما هستند...


  
  

مردی در کنار رودخانه‌ای ایستاده بود.
ناگهان صدای فریادی را ‌شنید و متوجه ‌شد که کسی در حال غرق شدن است.
فوراً به آب ‌پرید و او را نجات ‌داد...
اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب ‌پرید و دو نفر دیگر را نجات ‌داد!
اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک می‌خواستند ‌شنید ...!
او تمام روز را صرف نجات افرادی ‌کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ، غافل از این که چند قدمی بالاتر دیوانه‌ای مردم را یکی یکی به رودخانه می‌انداخت...!


  
  

از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی؟

گفت : چهار اصل
1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم
3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم
4- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم
 


  
  

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید
آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟
نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم.همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیفو ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.
مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند.
برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.!


  
  

 

دیوانه بمانید اما مانند عاقلان رفتار کنید

خطر متفاوت بودن را بپذیرید

اما بیاموزید که بدون جلب توجه متفاوت باشید.

Paulo Coelho


  
  

چقدر حقیرند مردمانی که نه جرأت دوست داشتن دارند ، نه اراده‌ی دوست نداشتن ، نه لیاقت دوست داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن، با این حال مدام شعر عاشقانه می‌خوانند....


  
  

داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود. او پس از سال ها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد. ولی از انجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت به تنهایی از کوه بالا برود. شب بلندی های کوه را در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود اصلا دید نداشت، ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود. همان طور که از کوه بالا می رفت پایش لیز خورد. در حالا که به سرعت سقوط می کرد، از کوه پرت شد.در حال سقوط فقط لکه های سیاهی مقابل چشمانش می دید و احساس وحشتناک کشیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت. همچنان سقوط می کرد، در آن لحظات تمام رویداد های خوب و بد زندگیش به یادش آمد. اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به وی نزدیک است. ناگهان احساس کرد طناب دور کمرش محکم شد و در میان آسمان و زمین معلق ماند. در این لحظ? سکون چاره ای برایش نماند جز آنکه فریاد بزند: خدایا کمکم کن.ناگهان صدای پرطنینی از آسمان شنیده شد: چه می خواهی؟ مرد گفت: ای خدا نجاتم بده. - واقعا باور داری که می توانم نجاتت دهم؟ - البته که باور دارم. - اگر باور داری، طنابی که به دور کمرت بسته است پاره کن. یک لحظه سکوت .... و کوهنورد تصمیم گرفت با تمام نیرو طناب را بچسبد. گروه نجات روز بعد یک کوهنورد یخ زده مرده را پیدا کردند. بدنش از طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود، در حالی که او فقط یک متر از زمین فاصله داشت.


  
  

روزی روزگاری یک زن آمریکایی قصد میکنه یک سفر دو هفته ای به ایتالیا داشته باشه…
شوهرش اون رو به فرودگاه می رسونه و واسش آرزو می کنه که سفر خوبی داشته باشه…
زن جواب میده ممنون عزیزم ، حالا سوغاتی چی دوست داری واست بیارم؟
مرد می خنده و میگه : “یه دختر ایتالیایی”
زن هیچی نمیگه و سوار هواپیما میشه و میره …
دو هفته بعد وقتی که زن از مسافرت برمی گرده ،
مرد توی فرودگاه میره استقبالش و بهش میگه : خب عزیزم مسافرت خوش گذشت؟
زن : ممنون ، عالی بود!
مرد می پرسه : خب سوغاتی من چی شد؟
زن : کدوم سوغاتی؟
مرد : همونی که ازت خواسته بودم… دختر ایتالیایی!!
زن جواب میده: آهان! اون رو میگی؟ راستش من هر کاری که از دستم بر می آمد انجام دادم!
حالا باید 9 ماه صبر کنم تا ببینم پسر میشه یا دختر؟

 نتیجه گیری مهم این داستان :
هیچ وقت سعی نکن که یک زن رو تحریک کنی! اون ها به طرز وحشتناکی باهوش هستند!!!


  
  

یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته رزی ، خانم نسبتا مسن محله ، داشت از کلیسا برمیگشت …
در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت : مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد ؟!
خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت :
عزیزم ، اصلا یک کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم !!!
نوه پوزخند ی زد و بهش گفت :
تو که چیزی یادت نمیاد ، واسه چی هر هفته همش میری کلیسا ؟!!
مادر بزرگ تبسمی بر لبانش نقش بست .
خم شد سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه و گفت :
عزیزم ممکنه بری اینو از حوض پر آب کنی و برام بیاری ؟!
نوه با تعجب پرسید : تو این سبد ؟ غیر ممکنه با این همه شکاف و درز داخل سبد آبی توش بمونه !!!
رزی در حالی که تبسم بر لبانش بود اصرار کرد : لطفا این کار رو انجام بده عزیزم
دخترک غرولند کنان و در حالی که مادربزرگش رو تمسخر میکرد سبد رو برداشت و رفت ، اما چند لحظه بعد ، برگشت و با لحن پیروزمندانه ای گفت :
من میدونستم که امکان پذیر نیست ، ببین حتی یه قطره آب هم ته سبد نمونده !
مادر بزرگ سبد رو از دست نوه اش گرفت و با دقت زیادی وارسیش کرد گفت :
آره ، راست میگی اصلا آبی توش نیست اما بنظر میرسه سبده تمیزتر شده ، یه نیگاه بنداز …!


90/1/23::: 8:31 ص
نظر()
  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >